کد مطلب:316166 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:236

شهادت حضرت اباالفضل العباس
همان طور كه قبلا برای شما عزیزان گفتم حضرت عباس (علیه السلام) كه پسر چهارم امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود، مأمور تهیه آب و همچنین علمدار سپاه امام حسین (علیه السلام) در كربلا بود. حضرت ابوالفضل (علیه السلام) سه برادر دیگر كه هر سه آنها در كربلا حاضر بودند، چون حضرت ابوالفضل می خواست اجر و ثواب درك مصائب آنها را داشته باشد و در ثانی هیچ كدام از آنها خانواده ای تشكیل نداده بودند، ابتدا آنان را راهی میدان مبارزه كرد.

هر كدام از برادرها پس از جنگ شجاعانه ای به شهادت رسیدند، اینك نوبت به عباس (علیه السلام) رسید كه جان خویش را



[ صفحه 25]



فدای خدا نماید.

اما امام حسین (علیه السلام)، وقتی درخواست حضرت اباالفضل (علیه السلام) را برای شهادت شنید، بی اختیار اشك از گونه های مباركش جاری شد و به آرامی فرمود: «ای برادر! تو علمدار من هستی، اگر تو هم شهید شوی، من دیگر كسی را ندارم.»

قمر بنی هاشم پاسخ داد: «ای مولای من! سینه ام تنگ شده و از این زندگی دنیا سیر شده ام و می خواهم با اجازه شما از این جماعت منافق و صد رنگ انتقام گیرم».

امام (علیه السلام) كه اصرار علمدارش را می بیند، به او می فرماید: «حال كه می خواهی بروی، پس اول مقداری آب برای این كودكان تشنه فراهم نما.» قمر بنی هاشم مشكها را بر دوش گرفته و سوار بر اسب خود شد، اما در دلش غوغای عجیبی بپاست كه گویی می خواهد به سوی حق پرواز كند، نجوایی در دلش آرام آرام او را به سوی معبود دعوت می كند. در یك دست مشكهای آب و در دست دیگر پرچم سپاه عشق است.

حضرت با تمام عظمت و هیبت بی مثالش راهی نهر فرات شد.



[ صفحه 26]



به نقل تواریخ حدود چهار هزار نفر سرباز كوردل از نهر فرات پاسداری می كردند، ولی چه كسی یارای مقابله با ماه فاطمه (علیهاالسلام) را دارد. حضرت عباس (علیه السلام) دشمنان را یكی پس از دیگری به خاك می افكند و پیش می رفت.

هراس و ترس وحشتناكی در سپاه كفر به جریان افتاده است، هر كس سخنی می گوید، یكی می گوید: «این دیگر چه كسی است كه این گونه می جنگد؟»

دیگری می گوید: «گویا علی (علیه السلام) به میدان آمده است.» هر كس از گوشه ای جان خویش را برداشته و فرار می كند، گرد و خاك زیادی در اطراف نهر فرات به هوا برخاسته بود، مگر كسی می تواند جلوی شیر كربلا را بگیرد.

حضرت به فرات نزدیك می شود، از اسبش پیاده شده و مشكها را پر می كند و می خواهد آبی بنوشد، اما چگونه! چگونه می تواند آب بنوشد در حالی كه مولایش تشنه كام است، او می داند كه كودكان منتظرش هستند، او می داند كه به سكینه قول آب داده است.

لذا بدون آنكه قطره ی آبی بنوشد، برمی خیزد و مشكها را بر



[ صفحه 27]



دوش كشیده و سوار اسبش می شود و به راه می افتد. عده ای از انسانهای پست و فرومایه، مانند حرمله در پشت درختان خرما كمین كرده بودند، چون طاقت مبارزه روبه رو را ندارند. ناگهان فردی به نام نوفل با كمك یكی از یارانش و از پشت، دست راست او را قطع كردند، حضرت شمشیرش را به دست چپ گرفته و مشكها را بر روی دوش چپ خود انداخت و در همان حال تعدادی را به هلاكت رساند.

سپاه دشمن او را از هر طرف محاصره كرده، ناگهان فردی دیگر دست چپ او را قطع كرد و حضرت به ناچار مشكها را به دندان می گیرد، او هنوز هم امید دارد كه آب را به خیمه ها برساند.

كوردل دیگری از سپاه دشمن با عمودی آهنین فرق مبارك او را شكافت و حضرت با صورت از بالای اسب بر زمین افتاد.

ناگهان تیری آمد و به چشم او اصابت كرد و تیرهای بعدی به مشكها خورد، آب مشكها با خون حضرت عجین شد. صدای حضرت بلند شد كه برادرش را صدا می زد: ای برادر! به فریاد برادرت برس.

امام حسین (علیه السلام) همچون باز شكاری بر سر علمدارش



[ صفحه 28]



حاضر شد، اما نقل شده است كه در راه آمدن در دو جا خم شد و چیزهایی را از زمین برداشته و به صورت می كشید. آیا آنها ورق های قرآن یا چیز دیگری بودند كه این چنین در حریم حضرت دارای اجر و قرب بودند.

نه، اشتباه نكنید: آنها دستهای بریده شده حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) بودند كه این گونه امامش بوسه به آنها می زد.

امام (علیه السلام) آرام آرام خاك و خون را از چشمان برادر پاك كرد در حالی كه چشمانش پر از اشك بود، نمی داند چه بگوید، فقط این جمله به زبانش جاری شد:

«الآن انكسر فلهری و قلت حیلتی: هم اكنون كمرم شكست و راه و چاره من گسسته شد.» [1] .

امام سجاد (علیه السلام) می فرماید: «خداوند رحمت كند عمویم عباس (علیه السلام) را كه خود را فدای امامش نموده تا آنكه در یاری رساندن به او دو دستش را قطع كردند و حق تعالی در عوض دو دست به او، دو بال عنایت فرمود كه با آن دو بال با فرشتگان در بهشت پرواز می كند و در نزد خداوند منزلتی والا دارد، در



[ صفحه 29]



روز قیامت كه همه شهداء به مقام او غبطه می خورند و آرزو می كنند كه ای كاش مقام او را داشتند.» [2] .

و باز نقل شده است كه مادر حضرت عباس (علیه السلام) در غم از دست دادن چهار پسرش، چهار قبر در بقیع درست كرده بود و در ماتم آنها چنان گریه و ناله می كرد كه هر كس از آنجا گذشت از گریه او گریان می شد. حتی می گویند كه مروان بن حكم كه یكی از دشمنان سرسخت خاندان نبوت بود، وقتی از آنجا عبور می كرد در اثر گریه ام البنین به گریه می افتاد. [3] .



[ صفحه 30]




[1] كبريت احمر، ج 1، ص 159.

[2] خصال، ج 1، ص 35.

[3] سردار كربلا.